«ایستاده تا همیشه: درباره خاطرات احمد متوسلیان در مریوان» با تدوین فاطمه وفاییزاده منتشر شد.
به گزارش در خبرها، این کتاب که حاصل گفتوگوهای مفصلی با همرزمان احمد متوسلیان است در ۳۴۴ صفحه و قیمت ۱۰۰ هزار تومان در انتشارات مؤسسه فرهنگی مطبوعاتی ایران منتشر شده است.
در معرفی «ایستاده تا همیشه» آمده است:این کتاب خاطرات شفاهی هشت نفر از افرادی است که احمد متوسلیان را بین سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۱ دیدهاند؛ مریم کاتبی، حمید فرحزادی، مجتبی عسگری، حسن رستگار پناه، نعمتالله حکیم، محمدجواد اکبریآهنگر، ناصر شیخعباسی و سیدحسن اعتمادزاده افرادی هستند که هرکدام پس از معرفی خود و نقششان در حوادث کردستان و جبهههای غربی، نسبت خود را با این سردار پرآوازه بازگو کردهاند.
مریم کاتبی در بیمارستان مریوان «برادر»ی سختگیر به پرستار و مهربان با رزمنده بسیجیِ زخمی را ملاقات کرده است؛ مجتبی عسگری در کوههای پربرف کردستان فرماندهای را دیده که خشاب اسلحه را بر کمر سربازش میکوبد، اما ساعتی بعد او را در آغوش میگیرد؛ نعمتالله حکیم سردارِ تنهایی را در «شنام» دیده که تنها نیروی حاضر به یراقش پسری ۱۷ساله بوده و محمدجواد اکبری آهنگر، بعد از حاجاحمد روزهای تنهایی در مریوان را تجربه کرده است. «ایستاده تا همیشه» به دنبال ترسیم چهرهای فرشتهگونه از فرماندهای جاویدنشان نیست، بلکه تلاش دارد غبارهای روی چهره او را کنار بزند و «برادراحمد» واقعی را پیش روی مخاطب قرار دهد.
زندگی احمد متوسلیان در این کتاب به روزهای حضورش در کردستان محدود میشود، روزهایی که غرب کشور فضای پرتنش جنگ داخلی را تجربه میکرد.
در بخشی از کتاب میخوانیم:
من خودم با اینکه سه بار از احمد کتک خوردم، اما آدم خیلی رئوفی بود. در کار آدم خشنی بود، اما در روابط عاطفی و اخلاقی اینطور نبود. هرکسی مدتی با او معاشرت میکرد، شیفتهاش میشد. تُن صدایش پایین بود و آرام صحبت میکرد. عصبانیت را در چهرهاش دیده بودم؛ اما نشنیدم که دادوبیداد کند. یاد گرفته بود آن را کنترل کند. بدنش ورزیده بود. بینیاش هم شکسته بود و کمی تودماغی صحبت میکرد. چون خودم قبلاً کشتی میگرفتم، میدانستم کسانی که دماغشان شکسته است، بوکسور هستند. تمرین ورزشی نمیکرد؛ ولی همیشه صبحها ما را میبرد کوه. آدم عجیبوغریبی بود. نمیتوانست آرام بنشیند. دائم به فکر نقشه کشیدن و ضربه زدن به دشمن بود. اصلاً ترس در وجودش نبود. بچهها را طوری آموزش داده بود که تا آخرین فشنگ مقاومت کنند. بچهها تا پای جانشان میایستادند و میجنگیدند؛ چون زیردست حاجاحمد آموزش دیده بودند. زیردست کسی آموزش دیده بودند که اصلاً ترسی در وجودش نبود.
انتهای پیام